انقلاب ما: گفتار چهارم

انقلاب بدون انقلابیون

تحلیل هر خیزش اجتماعی همیشه از خود واقعه عقب‌تر است. به تاریخ هر انقلابی که نگاه کنیم، درست تا دم پیروزی امکان موفقیت بسیار کم است، و درست فردای پیروزی همه تحلیلها پیرامون اجتناب‌ناپذیر بودن همان انقلاب است. انقلاب معمولاً چیزیست که از زاویه تاریخنگاری قاعدتاً نباید پیروز می‌شد ولی می‌شود. مورخان و محققان علوم سیاسی تا دهه‌ها و بعضاً سده‌ها پس از هر انقلابی هنوز سر چرایی پیروزی یا شکست آن بحث می‌کنند. مهم‌ترین مشکل در تحلیل وقایعی مثل انقلاب این است که جزییات شرایط هیچ دو انقلابی دقیقاً عین هم نیست. همیشه وقتی کار تمام شده و دست تحلیل باز است، می‌توان گشت و شباهتهایی بین وقایع کشورهای مختلف در طول تاریخ پیدا کرد، ولی این نکته غالباً مغفول می‌ماند که اکثر این شباهتها زیادی کلی و ساده هستند. در همین هفته‌های اخیر مورخ کارکشته و کهنسالی را به شبکه تلویزیونی بی‌بی‌سی فارسی آوردند تا شرایط ایران را ارزیابی کند و در میان حرفهایش گفت که اعتراضات چندهزار نفری با انقلاب فاصله دارد و وقتی واقعاً کار به انقلاب می‌رسد که جمعیت حاضر در خیابانها به میلیون برسد. شیره را خورد و گفت شیرین است. گویی نیاز به مورخ باسابقه داریم تا بفهمیم دیگر وقتی کار به آنجا رسیده آیا اجازه داریم جشن پیروزی بگیریم یا نه.

اما جور دیگری هم شاید بشود تحلیل کرد. به جای آنکه بگردیم دنبال وجوه تشابه جنبش فعلی و انقلابهای معاصر دیگر، شاید بد نباشد به تفاوتها نگاهی کنیم. چیزی که امروز در ایران در جریان است نه تنها بسیار با وقایع ۵۷ متفاوت است، بلکه با انقلابهای متاخرتر مثل بهار عربی و انقلاب ۲۰۱۴ اوکراین هم فرقهای زیادی دارد. هم تفاوت در شکل و شمایل اعتراضها، هم تقاضای مطرح شده، هم واکنش دولتهای سرکوبگر، و هم شکل و مسیر گسترش جنبش.

درباب تفاوت بین آرمانهای ۵۷ (از جمله اصطلاح بی‌معنای «جامعه بی‌طبقه توحیدی» که زمانی آدمها برایش خون دادند و خون ریختند) و تقاضاهای امروز که در شعار «زن، زندگی، آزادی» متبلور است، در گفتار یکم مختصری حرف زده شد. در کنار این تفاوت بنیادی، چیز دیگری هم هست که جنبش فعلی را از تمام انقلابهای قرن بیستم متمایز می‌کند: این انقلاب آدم انقلابی ندارد. آدم انقلابی صرفاً کسی نیست که مشغول به انقلاب کردن است، بلکه کل زندگی خود را به این کار وقف کرده و اصلاً هویت خود را در کنش رادیکال علیه شرایط موجود تعریف کرده. انسان انقلابی علاقه‌ای به زندگی عادی ندارد، همه‌چیزش انقلابی است: این که کجا بخوابد، چه چیزی بخواند، با چه کسانی بگردد، چه لباسی بپوشد، چه واژگانی در گفتار روزمره‌اش به کار ببرد، حتی با چه کسی بخوابد، همه و همه برای او حول هدف انقلابیش تعریف می‌شود. چه انقلابیون بلشویک روس، چه گروه‌های چریکی آمریکای لاتین، چه فداییان خلق در ایران، و چه اسلامگرایانی که بعد از ۵۷ حزب جمهوری اسلامی را پایه گذاشتند، تمام این افراد در یک چیز مشترک بودند: آنها خود را تبدیل به انسان انقلابی کرده بودند. برای آنان هیچ چیزی نبود که معرف هویت شخصی باشد ولی آغشته به اهداف انقلابی نباشد. انسان انقلابی خود را تقطیر می‌کند تا تمام ناخالصی‌های عادی آدمها از او زدوده شود. انسان انقلابی دیگران را مشتی بهایمِ بی‌هدف می‌بیند، زندگی کردن را یا اتلاف وقت می‌داند یا خیانت به فلان و بهمان آرمان متعالی. و دقیقاً همین است که موجب تولد پدیده‌ای به نام «ضد انقلاب» می‌شود. این صفت مخوف که در چهل سال گذشته علیه هر عنصر ناپسندی استفاده شده، تنها می‌توانسته زاییده ذهن آدمهای انقلابی باشد. آدمهایی که چنان در مسیر خلوص برای اهداف مثلاً بزرگ پیش رفته‌اند که دیگر برایشان بسیار آسان است دنیا را فقط در قالب خود و ضدخود ببینند.

اما «زن، زندگی، آزادی» نه فرصت آن را داشته و نه علاقه‌اش را که انسان انقلابی تولید کند. فاعلان این جنبش دستپروردگان مکاتب انقلابی‌گری نیستند، حیات خود را فدای هیچ نوع خلوصی نکرده‌اند، و حتی اصراری به تقلید آن یکپارچگی هم ندارند. چه آن کسانی که در فضای مجازی مشغول بحث و پی‌گیری هستند، چه آنانی که در خیابانها حاضرند، همه آدمهای عادی هستند که تقاضایشان ساده‌تر و ملموس‌تر از آن است که به الفاظ خارق‌العاده و مانیفست‌های پرطنین نیازمند شود. در این هفته‌ها زیاد شنیدیم سخن کسانی را که پرسیدند این «براندازان» معلوم نیست چه می‌خواهند و برنامه مشخصی برای آینده ندارند. اگر آنها که از سر غرض و مرض حرف می‌زنند را کنار بگذاریم، باقی پرسندگان کسانی هستند که همین نکته ساده درباره این جنبش را درست ندیدند و هنوز با شنیدن واژه انقلاب ذهنشان به سمت ۵۷ می‌رود و بلافاصله مشغول رصد برای شناختن آدمهای انقلابی زمان معاصر می‌شوند. و البته چون هیچ آدم انقلابی‌ای پیدا نمی‌کنند، گمان می‌کنند که پس قاعدتاً این معترضانِ خشمگین یا مشتی بخت‌برگشته گیج و گنگ هستند یا جماعتی فریب‌خورده. در ذهن این شکاّکان، حرکت عظیم فعلی گاه بی‌ایدئولوژی خوانده می‌شود و گاه بی‌هدف. در نگاه آنها این انقلابیست که گویی پیش از آنکه سازمان و گروه بسازد و کمیته‌های اجرایی تشکیل دهد و جلسات زیرزمینی برگزار کند، بدون آنکه جزوات مخفی منتشر کند و سخنرانی‌های پرشور به راه اندازد، یکسره رفته سراغ آخر کار و ریخته به خیابان. نبود چهره‌های انقلابی، چه در مقام رهبر و چه در صفوف راهپیمایی‌ها، کسانی را که انقلاب را فقط به معنای قرن بیستمی می‌فهمند بسیار آشفته کرده.

اگر انسان انقلابی‌ای در کار نیست، پس چه واژه‌ای برای توصیف معترضان فعلی مناسب است؟ به زعم من، واژه «شهروند» کافیست. ریشه این اعتراضها در تلاش شهروندان برای حقوق و احترامشان بوده و گسترش فعلی آن هم در همین راستاست. اگر از این زاویه نگاه کنیم که فاعل این انقلاب شهروندان در مقام شهروندی هستند، نمودهای آن را هم بهتر می‌بینیم: یک روز درگیری با نیروهای مسلح در خیابان، فردایش تلاش دانشجویان برای تصرف سالنهای غذاخوری و پایان دادن به جداسازی جنسی، پس‌فردا باز دوباره درگیری خیابانی تا سرحد مرگ. برای یک شاهد بیرونی، بالاخص کسی که هنوز منتظر نمودهای قدیمی انقلاب باشد، سیر وقایع به نظر عجیب یا حتی مضحک می‌رسد. چگونه وقتی در جایی از کشور کار تا حد تیراندازی در خیابان بالا گرفته، ممکن است برچیدن بساط غذاخوری جنسیتی یک پیروزی تلقی شود؟ آیا قاعدتاً نباید سیر ماجرا به این شکل می‌بود که ابتدا نافرمانی‌های مدنی انجام می‌شد، بعد آرام آرام درجه برخوردها و اصطکاکها بالاتر می‌رفت تا بالاخره کار به تیر و تفنگ می‌کشید؟ بله، قاعدتاً باید آنطور می‌شد اگر اولاً جنبش از مسیر کلاسیک انقلابی‌گری پیش می‌رفت و ثانیاً تقاضای معترضان چیزی غیر از یک زندگی معمولی می‌بود. در جهان امروز، بسیاری از نافرمانی‌های مدنی معمولاً ارزش نمادین دارند و صرفاً بخشی از استراتژی مبارزه هستند، ولی تلاش دانشجویان ایرانی برای امحای جداسازی جنسی در سالنهای غذاخوری نمونه جالبی است از یک نافرمانی مدنی که از قضا هدفش اصلاً نمادین نیست و فایده‌اش مستقیماً در خدمت تقاضای عمومی جنبش، یعنی «زن، زندگی، آزادی» است.

عین این قضیه را در مهمترین نافرمانی مدنی ایران امروز هم می‌شود دید: حضور روزمره زنان بدون حجاب در معابر عمومی. این نافرمانی مدنی هم تبدیل به اصلی‌ترین نماد مبارزات شده و هم فایده‌ای فرای نمادگرایی دارد. این خودِ مبارزه است. این زنان شجاع را نمی‌توان انقلابی به معنای کلاسیک دانست، چون نه تنها عضویتی در یک سازمان و گروه و حزب مخفی ندارند، که اصلاً سازمان مخفی‌ای وجود ندارد که آنها بخواهند عضوش شوند. این انقلاب، انقلاب شهروندان است، نه انقلاب انقلابیون.

از این حیث می‌توان فضای ایران فعلی را هم با انقلابهای اخیر مثل بهار عربی مقایسه کرد، چون در آنها هم از گروههای سازمان‌یافته انقلابی خبری نبود. جنبشی که مصر و تونس را فرا گرفت هم اگرچه حمایت موقت تشکلهای کارگری و صنفی را کسب کرد، ولی در هسته‌ اولیه خود چیزی معادل با یک سازمان انقلابی نداشت. آنها هم شهروندانی بودند که بی‌جزوه و بی‌تمرین به خیابان آمدند. تفاوت اصلی جنبش فعلی در ایران با آن انقلابها در ذات مهمترین شعار آنها نمایان است. شعار معروف مصریها در میدان تحریر «عیش، حریه، عداله اجتماعیه» (به معنی نان، آزادی، عدالت اجتماعی) بود. این شعار در بدو امر شباهتهایی با «زن، زندگی، آزادی» دارد. لااقل یک رکن هر دو واژه آزادی است. اما اعتراضات مصری (و تونس و باقی کشورهای عربی) به وضوح بُعد اقتصادی را برجسته‌تر کرده بود، آن هم نه فقط بحث عمومی اقتصاد، بلکه اقتصاد از زاویه مصرف‌کننده. یعنی نمود اصلی نابرابری و بی‌عدالتی در آن جنبشها در وضع بد معیشت عامه مردم منعکس شده بود. رکن سوم شعار عربی هم که به عدالت می‌پرداخت، باز هم معطوف به همان وضع اقتصادی ضعیف بود. شروع جنبش مردم تونس، که باقی جهان عرب را هم درگیر کرد، با شعارهایی علیه بیکاری در شهرهای کوچک و محلات حاشیه‌نشین بود و خشم مردم متوجه اختلاف اقتصادی شدید با طبقه حاکم بود.

صد البته تمام این نابرابریها در ایران امروز هم وجود دارد. واضح است که بسیاری از معترضین در ایران از فقر و خرابی معیشت هم نالان هستند. اما آن شعار اصلی که جنبش را کلید زد و آتش به جانها انداخت از قضا تمرکز را انحصاراً روی مسائل معیشتی نگذاشته و به جای آنکه فقط معترضان را در مقام مصرف‌کنندگانِ ناراضی معرفی کند، نقش اجتماعی آنان را بسیار گسترده‌تر کرده و اعتراض آنان را با واژه عظیم «زندگی» تعریف می‌کند. کسی که در ایران برای زندگی اعتراض می‌کند، همزمان هم به گرانی و بیکاری معترض است و هم به نبود لذت، فقدان زیبایی، سلطه اندوه، سیطره نفرت و در یک کلام، فروکاستن زندگی به بقا. همین است که خیزش امروز مردم ایران را متفاوت از نمونه‌های عربی متاخر می‌کند. تفاوت در تقاضاهای معترضان منجر به دو نوع شیوه اعتراض متفاوت می‌شود. تا آنجایی که کار با گلوله و گاز اشک‌آور است، همه چیز شبیه است، ولی در اعتراض مصریان نمی‌شد از نافرمانی مدنی به عنوان سلاحی برنده و غیرنمادین استفاده کرد. برهم‌چیدن بساط تفکیک جنسی در غذاخوری‌ها، برداشتن روسری و شال، شعار دادن در سطح محلات به جای معابر اصلی، همه ابزارهاییست برای انقلابی که فاعلانش نه انقلابی هستند و نه حاضر‌ند شهروندی خود را در مصرف‌کنندگی خلاصه کنند. گویی تمام معترضان به هر شکل که می‌توانند دارند این حقیقت را فریاد می‌زنند که این شهرها و خیابانها و ساختمانها مال شهروندان است و برای بازپس گرفتنشان هم به هیچ وجه از مقام شهروندی خود کوتاه نخواهند آمد. اگر آدم انقلابی به‌پا می‌خیزد تا جهانی نو بسازد، شهروند ایران امروز به جای نیل به آن جهانهای موهومی، به پا خاسته تا حقیقت شهروندی خود را، زندگی عادی خود را، حقوق بدیهی خود را پس بگیرد.

برای کسانی که جنبش فعلی را بی‌نظم، آشفته، بی‌رهبر یا بی‌ایدئولوژی می‌خوانند فهم این حقیقت ساده ممکن است سخت باشد، چون در پشت سادگی «زن، زندگی، آزادی» به دنبال کشف رمزهای انقلابی عظیم و پیچیده هستند. در واقع این جنبش را نمی‌فهمند چون خواسته‌هایش آنقدر واضح است که به چشم آنها نمی‌آید. همین است که گاه می‌پرسند یعنی همه این شلوغی‌ها برای درآوردن روسری است؟ یعنی فقط می‌خواهید لخت بشوید؟ این انقلاب نه تنها آدم انقلابی تربیت نکرده، بلکه چنان بی‌نیاز از انقلابی‌گری به حرکت خروشان خود ادامه می‌دهد که پرسندگان شکاک حتی فرصت نمی‌کنند ارزیابی کهنه خود از مفهوم انقلاب را تغییر دهند. لذت آن نسیمی که بعد از عمری در موهای زن ایرانی افتاده را نمی‌توانند بفهمند و هنوز نشسته‌اند تا انقلاب برایشان معین کند چه می‌خواهد، گویی که رستوران است و معترضان پیشخدمتهایی هستند با مِنوی آماده. مهم نیست. بگذار تا ابد منتظر منوی انقلاب بمانند. برای انقلابِ شهروندان نیازمند قیّم نیستیم، لازم نیست کسی بخواهد از طرف ما با صاحبان قدرت چانه بزند و امتیاز بگیرد. امتیازی در کار نیست. دعوا سر حق زندگی است، بی‌تخفیف. سر حق شهروندیست، بی‌اما و اگر. ما آمده‌ایم زندگی کنیم. اگر برای زندگی کردن مجبوریم قبلش انقلاب کنیم، باشد، می‌کنیم. ولی هدف زندگیست.