انقلاب ما: گفتار سوم

ترس سوری

نه فقط در هفته‌های اخیر که آتش و خون در سراسر کشور پخش شده، بلکه حتی در میانه اعتراضات سال ۹۸ و قبل از آن، یکی از مهمترین سوالاتی که در فضای عمومی ایران مطرح می‌شد احتمال دچار شدن به سرنوشتی شبیه به سوریه بود. امروز هم کم نیستند ایرانیانی که از حیث فکری با معترضان حاضر در خیابانها هم‌عقیده‌اند، ولی به خاطر واهمه فروافتادن به همان سیاهچال آشوب که سوریه اکنون در آن است، حاضر به همراهی با اعتراضها نیستند. این ترس را نباید ساده گرفت. در این مقاله کوتاه مقایسه مختصری بین شرایط سوریه در سال ۲۰۱۱ و شرایط فعلی ایران می‌کنم تا با هم ببینیم چه میزان از مخاطرات سوری برای ایران امروز هم محتمل است.

یک:

سوریه از حدود پنجاه سال قبل تحت حکومت مطلقه حزب بعث بود که سالها رهبری آن را حافظ الاسد به عهده داشت و پس از مرگ به پسر دومش بشار الاسد رسید. برخلاف ایران که حکومتی مذهبی دارد و حتی در متن قانون اساسی هم مذهب رسمی را تعریف کرده، حکومت سوریه لااقل در ظاهر کاملاً سکولار بود. البته شکل سکولاریسم سوری با آنچه در کشورهای غربی می‌شناسیم متفاوت بود. اگرچه قوانین مدنی و جزایی همه سکولار بودند و اثری از شرع اسلام در قانونگذاری نبود، ولی طبقه حاکم سوریه همگی از یک فرقه مذهبی خاص به نام علویان بودند. فرقه علوی که خویشاوندی دوری با تشیع دوازده امامی دارد، بیشتر از آنکه در سوریه نوعی گرایش مذهبی باشد، در حقیقت یک قومیت مجزا است. کشور سوریه مدرن که محصول تجزیه امپراطوری عثمانی به دست بریتانیا و فرانسه است، کشوریست با قومیتهای متنوع که هویت دینی اکثر آنان با هویت قومیشان متناظر است. این برخلاف ایران است که در آن الزاماً همیشه بین هویت قومی و دینی تناظر نیست، مثلاً ما هم کرد شیعه داریم و هم کرد سنّی، یا بسیاری از اقوام مثل بختیاری و آذری و غیره از حیث مذهب تفاوت زیادی ندارند. در سوریه مدرن سنّی‌ها اکثریت هستند ولی اقوام درزی، اسماعیلی و علوی هم همیشه حضور داشتند.

تفکیک ساختار قدرت در سوریه مهم‌ترین تفاوتی بوده که نه تنها با ایران، بلکه با انقلابهای مشابه در تونس و مصر داشته. برخلاف آن  کشورها که ساختار حکومت منحصراً در دستان یک قوم یا قبیله خاص نبوده، در سوریه از همان سالهای اول قدرت‌گیری حافظ الاسد، ارگانهای نظامی کشور در چند مرحله تمام افسران ارشد غیرعلوی را بیرون انداختند و علویان را به جایشان گذاشتند. بعد از یکی دو نسل حکومت سوریه عملاً تبدیل به حکومت علویان بر باقی کشور شد. این کار دلیل مذهبی نداشت، بلکه در همان سالهای اولیه تسلط حزب بعث سوری، یکپارچه کردن نیروهای ارشد نظامی روشی بود برای جلوگیری از کودتا علیه حزب حاکم. حضور مسلط علویان در ساختار قدرت البته به این معنی نبود که همه علوی‌ها در حکومت جایی داشتند. جامعه علوی سوریه از نظر قانونی تفاوتی با بقیه اقوام نداشت و حکومت حافظ الاسد و پسرش هم هیچگاه قوانین تبعیض‌آمیزی بر علیه اقوام و مذاهب دیگر وضع نکردند. به عبارت دیگر، تا وقتی همه چیز آرام بود، لااقل در ظاهر امر سوریه کشوری سکولار بود که در آن اقوام و مذاهب مختلف همه امکان زندگی طبق اعتقادات خود را داشتند، منتها فقط تا زمانی که نمی‌خواستند وارد ساختار قدرت بشوند. اکثر شهروندان سوری می‌دانستند که هیچ نردبانی برای بالا رفتن و رسیدن به طبقه حاکم ندارند.

در ایران ماجرا برعکس است. هم در ظاهر و هم باطن، حکومت گرایش مذهبی آشکاری دارد و نه تنها شیعه است بلکه صرفاً یک خوانش صلبی خاص از تشیع را هم می‌پسندد و ابایی هم از آشکار کردن تبعیض علیه باقی ادیان و مذاهب ندارد. برای بالا رفتن از نردبان قدرت هم تنها چیزی که لازم است ارادت به همین خوانش مذهبی است. هرکس بیشتر حاضر شود برای اثبات ارادت خود بر ارزشهای انسانی و مدنی پا بگذارد، هر چه بیشتر خلوص خود برای حاکمان را از طریق خرد کردن استخوانهای شرافت نشان بدهد، احتمال بالا رفتن در ساختار حکومت هم بیشتر می‌شود. حکومت ایران برای اکثر شهروندانش اجازه دسترسی به کرسی قدرت سیاسی را می‌دهد، صرفاً از آنان می‌خواهد روح خود را دم در تحویل نگهبانی بدهند و بعد وارد شوند.

دو:

در سوریه هیچگاه اجازه حرکتهای مدنی و مشارکتهای سیاسی حتی در ابعاد کوچک وجود نداشت. این شرایط هم با ایران تفاوت بسیاری دارد. اگرچه در ایران معاصر قوانینی مثل «نظارت استصوابی» مسیر انتخابات‌های آزاد را بسته است، ولی خود انتخابات همیشه ممکن بوده. منظور البته این نیست که حاکمان ایران برای رأی مردم ارزش قائل می‌شدند، چون به مرور زمان بر همه ثابت شد که چنین نیست. اما مهم است یادمان باشد که جامعه ایران فرصتهای زیادی برای مشارکت سیاسی و حضور در عرصه‌های مثل انتخابات داشته و بسیاری از مردم هم از این فرصتها استفاده کردند. شرکت در انتخابات الزاماً به معنی انداختن رأی به صندوق نیست، حتی امتناع آگاهانه از صندوق هم خودش نوعی رأی دادن است. هرکسی که در فاصله سالهای ۷۶ تا ۹۶ شمسی در ایران زندگی کرده باشد می‌داند که در ماههای قبل از انتخابات‌های سراسری کل فضای کشور عوض می‌شد. همه از هر صنف و هر گروهی مشغول بحث درباره کاندیداها می‌شدند، برنامه‌های تلویزیونی انتخاباتها را دنبال می‌کردند، و در هر معبر و هر خانه‌ای بحث درباره تقاضاهای عمومی و روش‌های رسیدن به آن در جریان بود. این حجم از احساس مشارکت در امور سیاسی برای بسیاری از ایرانیان آنقدر تکرار شده که طبیعی و گاه اصلاً بدیهی به نظر می‌رسد.

در مقابل، برای یک شهروند معمولی سوری تا پیش از خیزش سال ۲۰۱۱ حتی فکر این که در فضای عمومی بتوان با دیگر شهروندان درباره تقاضاهای سیاسی حرف زد و اطرافیان را به انتخاب میان گزینه‌های پیش رو برای آینده نزدیک دعوت کرد، حتی تخیل این هم ممکن نبود. تقدیر تاریخی شوم بسیاری از سوریان این بود که در کل عمر خود اجازه هیچ گونه حرکتی برای تصمیم‌گیری در سیاست نداشته باشند. وقتی کار به جنبش خیابانی رسید، بسیاری از مردم سوریه متاسفانه وضعیت کسی را داشتند که در طول زندگی حتی نتوانسته یک کیلومتر بدود و ناگهان وارد یک مسابقه ماراتن شده.

سه:

نکته بالا ما را به تفاوت بزرگ دیگری هم می‌رساند: قوام مفهوم هویت ملی. برای بسیاری از مردم سوریه هویت ملی اگرچه از جانب حکومت همیشه تبلیغ می‌شد ولی به ندرت از سطح حرف و شعار فراتر رفت. سوریان هم، مثل بسیاری از مردمان عرب منطقه شام، بیشتر هویت خود را در عرب بودن و تعلق به جهان بزرگ عربی می‌دانستند. در مقیاس کوچکتر هم، هویت قومی/مذهبی همیشه پررنگ‌تر از تعلقات ملی بود، و حتی گاه تعلق به یک شهر بزرگ مثل دمشق، حماه یا حلب برای ساکنین آن شهر ملاک هویتی بزرگتری بود تا تعلق به کشور سوریه. یادمان باشد که تمام این شهرها قدمتی بسیار طولانی‌تر از کشوری که در آن هستند دارند. تولد کشور مستقل سوریه برای سوریان یک اتفاق تاریخی بود که در عرض چند نسل صرفاً سعی کردند به آن عادت کنند. عدم امکان مشارکت در امور سیاسی هم تاثیر بزرگی بر قوام نیافتن این هویت ملی داشت. شاید اگر در شش دهه اخیر سوری‌ها فرصت می‌داشتند در تعیین نمایندگان سیاسی خود نقشی ایفا کنند یا امکان راه‌اندازی کارزارهای عمومی برای مطالبه‌های محدود در سطح ملی می‌یافتند، همین مشارکتها و حرکتها باعث قوام پیدا کردن هویت ملی برای آنان می‌شد، ولی تاریخ شوم سلطه تک‌حزبی در این کشور امکان هرنوع حرکتی در مقیاس ملی را همیشه از آنان گرفته بود.

تاریخ ایران از این جهت هم از زمین تا آسمان با سوریه متفاوت است. نه تنها ایران به عنوان یک کشور مفهومی بسیار کهن دارد (قیاس کنید: هیچ شهری در ایران نیست که تاریخش قدیمی‌تر از خود ایران باشد)، بلکه حتی در ایران مدرن هم جنبشهای ملی سابقه‌ای طولانی دارند. مثلاً انقلاب مشروطه دوم (پس از استبداد صغیر) را به یاد بیاوریم که نیروهای مردمی از تبریز و فارس و گیلان وارد تهران شدند و سلطه محمدعلی‌شاه را تمام کردند. از آن روزها حدوداً ۱۱۰ سال می‌گذرد. حتی انقلاب سال ۵۷ هم اگرچه درنهایت نتیجه شومی به بار آورد، اما تمرین بزرگی در مسیر قوام و رشد هویت ملی بود. چون فارغ از نتیجه، آن انقلاب یک حرکت کاملاً ملی بود که در آن تمام شهرها و استانها حضور داشتند. در زمان حاضر برای ما ایرانیان هویت ملی آنقدر ضخیم و ملموس است که گاه مثل هوایی که تنفس می‌کنیم برایمان بدیهی شده و یادمان می‌رود که هستند مردمانی در نقاط دیگر دنیا که هویت ملی برایشان تا این حد واضح و همیشگی نیست.

چهار:

حالا ببینیم این سه تفاوت بین ایران و سوریه (حکومت قومی، عدم امکان مشارکت مدنی، قوام نداشتن هویت ملی) در عمل چگونه باعث شد سوریه به ورطه جنگ داخلی بیفتد. وقتی در بهار سال ۲۰۱۱ در نتیجه موفقیت مصریها برای اسقاط دولت حُسنی مبارک، مردم سوریه هم به خیابانهای شهرهای بزرگ رفتند، در ابتدا دولت سوریه سیاست چانه‌زنی نمادین همراه با سرکوب بسیار خشن را در پیش گرفت. چانه‌زنی‌ها فایده زیادی نداشت چون در تمام مراحل، حزب بعث سوریه حاضر نبود امتیازی به طرف مقابل بدهد و به نظر می‌رسید صرفاً در حال اتلاف وقت برای استهلاک اعتراضات است. کشورهای منطقه، به خصوص کشورهای عربی از همان هفته‌های اول سعی در میانجیگری کردند ولی بعد از چند ماه مذاکره عملاً ثابت شد دولت سوریه اهل امتیازدهی نیست. چرخش ناگهانی دولتهای عرب احتمالاً مهمترین اتفاق در تغییر بنیادین مسیر انقلاب سوریه بود. در پاییز همان سال ۲۰۱۱، اتحادیه کشورهای عرب (یا اصطلاحاً «لیگ عرب») رسماً عضویت سوریه را تعلیق کرد. اگر به یاد بیاوریم که برای سوری‌ها، چه حاکمان و چه مردم عادی، هویت عربی همیشه فراتر از هویت ملی بوده، می‌توانیم ضربه بزرگی که این تعلیق رسمی زد را بهتر درک کنیم. سیاست کشورهای اطراف درباره سوریه هم همزمان با این تعلیق کاملاً عوض شد، انگار جامعه بین‌الملل پذیرفته بود که سوریه از فاز انقلاب بیرون آمده ولی معلوم نیست وارد چه فازی شده. کشورهایی مثل عراق و ترکیه در مورد قاچاق سلاح و تحریک نیروهای مسلح از مرزهایشان به سمت سوریه دیگر سخت‌گیری خاصی نمی‌کردند و گروه‌های شبه‌نظامی به راحتی از این مرزها وارد سوریه شدند.

اما حضور نیروهای شبه‌نظامی در سوریه منوط به شرایط دیگری هم بود. مسئله فقط امکان گذر از مرزها نبود. در نتیجه چندماه مبارزه مسالمت‌آمیز علیه حکومت، برای بسیاری از مبارزان سوری این مسئله پیش آمد که تنها راه پیروزی حرکت به سمت مبارزه مسلحانه است. این تصور پیش آمده بود که مبارزه مدنی به حداکثر ظرفیت خود رسیده و اگر کسی تا آن زمان حاضر نشده بود به خیابان بیاید، بعید بود بعد از آن هم بیاید. یکی از دلایل این قضیه نداشتن سابقه مشارکت مدنی و سیاسی بود. برای بسیاری از مردم عادی سوریه آنچه در خیابانها می‌گذشت پدیده‌ای غریب بود که تاکنون شبیهش را فقط در تلویزیون دیده بودند.

قومی بودن ساختار حکومت هم تاثیر منفی بزرگی گذاشت. جنبش مردمی سوریه در ابتدا هیچ گرایشی علیه قوم علوی نداشت و صرفاً مانند بقیه انقلابهای معاصر در کشورهای عربی، حرکتی علیه استبداد و وضع بد اقتصادی بود. اما هرچه حکومت بیشتر سرکوب می‌کرد، گرایشهای قومی هم در خلاء هویت ملی بزرگ و بزرگتر می‌شدند. به مرور زمان جنبشی که در کل علیه دیکتاتوری بود شکلی دیگر گرفت و تبدیل به نفرت اکثریت سنّی‌مذهب از اقلیت علوی شد. اینجا بود که گرایشهای دینی وارد جریان انقلاب سوریه شد و ماهیت یک جنبش کاملاً سکولار را برای همیشه عوض کرد.

احساس نیاز به مبارزه مسلحانه از یک سو و غلیان احساسات مذهبی از سوی دیگر نطفه جنگ داخلی را بست. بسیاری از کسانی که در روزهای اول به خیابانها آمده بودند گرایش مذهبی شدیدی نداشتند ولی وقتی کار بالا گرفت آرام آرام فضا برای حضور شبه‌نظامیان سلفی که در کشورهای همسایه بالاخص عراق فرصت نشو و نما یافته بودند، باز شد. دولت سوریه هم البته از حضور این گروه‌های سلفی استقبال می‌کرد چون حالا راحت‌تر می‌توانست تحت عنوان حفاظت از تمامیت ارضی کشور وارد فاز سخت‌تری از سرکوب شود و ابزار و ادوات سنگین جنگی را به کار گیرد. دخالت مستقیم کشورهای روسیه و جمهوری اسلامی هم توجیه جدیدی پیدا کرد. بسیاری از انقلابیونِ روزهای اول بعدها از تصمیم خود برای استقبال از شبه‌نظامیان مسلح خارجی پشیمان شدند ولی دیگر کار از کار گذشته بود.

شاید اگر جامعه سوریه در کل هویت ملی مستقل و قوی‌تری می‌داشت، حضور نیروهای خارجی را به این راحتی نمی‌پذیرفت. شاید اگر ساختار حکومت تا این حد با یکی از قومیت‌های کشور (که یک اقلیت هم بود) پیوند نخورده بود، مبارزات مدنی تبدیل به دعوای قومی نمی‌شد. شاید اگر مردم سوریه فرصت مطالبه‌گریهای قانونی و مختصر می‌داشتند امکان رسیدن به بلوغ مدنی برای پیوستن به جنبش خیابانی فراهم می‌شد. اما همه اینها فقط در حد «شاید» باقی ماند.

ما نمی‌توانیم آینده را پیش‌گویی کنیم، بالاخص در شرایط بحرانی یک انقلاب. هرچیزی ممکن است. اما اگر احتمالات را در نظر بگیریم و مقایسه‌ای از شرایط ایران فعلی با سوریه داشته باشیم، می‌بینیم که لااقل بخشی از آنچه وقوع جنگ در آن کشور را اجتناب‌ناپذیر کرد، در حال حاضر در ایران وجود ندارد. الان که این خطوط را می‌نویسم وارد هفته چهارم از اعتراضات خیابانی شده‌ایم. معلوم نیست تا کی ادامه داشته باشد. اما تاکنون هیچ دولت خارجی‌ای حتی گوشه‌چشمی هم به مداخله در این ماجرا نکرده، برخلاف سوریه که ناگهان همه از چهارجهت وارد میدان «میانجیگری» شدند. دلیلش تا حدی این است که بسیاری از کشورهای جهان یا مستقیماً یا غیرمستقیم درگیر عواقب و اثرات جنگ روسیه در اوکراین هستند و حاضر نیستند وارد باتلاق دیگری بشوند. گروه‌های مسلح شبه‌نظامی هم، که در خاورمیانه فراوان هستند، علاقه خاصی به این اعتراضات نشان نداده‌اند، چون چیزی برای طرفداری از هیچکدام از دو سوی ماجرا نمی‌بینند. یک طرف حکومت شیعی است که در نزد سلفی‌ها کافر حساب می‌شود، و طرف دیگر مردمی که مشغول آتش زدن حجاب هستند.

آیا تمام این حرفها به این معناست که این انقلاب از گزند خشونتهای بیشتر در امان است؟ خیر. حکومت فعلی از هیچ قساوتی کوتاه نمی‌آید، چون قساوت هویت اوست. تا همین الان هم کم نکشته و بیشتر هم خواهد کشت. آیا از سلاح‌های سنگین‌تر هم استفاده خواهد کرد؟ شاید. آیا در زدن کودکان بی‌پناه کمتر تعلل خواهد کرد؟ شاید. آیا داستانهای خوفناک شکنجه‌های بیشتری را خواهیم شنید؟ شاید. ولی حداقل می‌توان امیدوار بود که در پس این همه خونریزی کار ایران به آنجا نرسد که در هر گوشه‌اش کسی برای خود پرچمی بزند و ادعای دولت بکند. باز هم به خود یادآوری کنیم که ما جز امید سلاحی نداریم، ولی لازم نیست امید را آغشته به توهم کنیم. ایران سوریه نیست، نه چون مردمش شجاعتر یا حکومتش سالمتر است. بلکه چون هیچ دو انقلابی آنقدر شبیه هم نیستند که بتوان از یکی برای دیگری نسخه‌ای تجویز کرد. آنچه در ایران میگذرد بر مرکب بیش از یک قرن تلاشهای آزادیخواهانه سوار است. ما در این میدان تنها نیستیم چون هر فریاد ما همراه با پژواک نسلهای مبارز پیشین شده و قدرتی تازه یافته. فارغ از سن و سال، هر ایرانی خاطره‌ای از حداقل یک مبارزه خیابانی دارد. این خاطرات و تجربه‌ها سرمایه ماست تا در مبارزه امروز بسی ثروتمندتر از آن باشیم که حریف می‌خواهد.

تکمله: بحث درباره تاریخ معاصر سوریه زوایای ریز زیادی دارد که در این متن آنها را برای سهولت خواننده خیلی ساده و مختصر کردم. طبعاً امکان قیاس دقیق‌تر هم در فرصتهای بهتر هست. اگر علاقه به مطالعه تاریخ معاصر سوریه دارید، این سه کتاب را پیشنهاد می‌کنم:

Sorenson, David S. Syria in Ruins: The Dynamics of Syrian Civil War

Van Dam, Nikolaos. Destroying a Nation: Civil War in Syria

Van Dam, Nikolaos. The Struggle for Power in Syria