میر

با ما چه گفتی ای متین،
ای ظنّ ما را تو یقین،
کز ساختن با باختن،
چانه زدن با دیوها،
سندان شدن زیر زمان،
کز توأمان مأنوسی و بیگانگی در خانه‌مان
آگه شدیم؟
در رهرویی بی‌ره شدیم.

بر ما چه آمد ای نجیب،
ای شهسوار بی‌رکیب،
ای نام تو چون اخگری در قلب شب،
هُزوارش آزادگی زیر الفبای فریب،
کز ما به جز سردرد و قی
رسمی ز خَمّاری نماند؟
خشتی به خشتی بر رساندیم و
ولی
زین کاخ دیواری نماند.

در ما چه دیدی ای صبور،
ای در ظلام کهنه نور،
بر قحطی تاریخ سور،
ای که زکات دیدنت خندیدن است،
کز دعوتت لبیک ما
باری شده طاقت‌شکن؟
سبزیم اما بی‌بهار.
روحیم اما بی‌بدن.

ای میر ما، ای خشم ما،
پیراهنت بر چشم ما.
گفتی بیا و آمدیم.
گفتی بمان و مانده‌ایم.
وامانده‌ایم.
درمانده‌ایم.
رشد مِن الغَی را چو خاک‌افتاده‌ماهی خوانده‌ایم.

گرچه لفی خسریم ما،
بر صبح تو عصریم ما.
ای شمس در اختر اسیر،
تو شام ما را صبح باش.

 

[تاریخ تقریبی نگارش: ۱۳۹۶ تا ۱۳۹۷]