خردادیه

ما غائله بودیم.
در دفتر تقویم،
در حاشیه‌ی صفحه‌ی خیس از عرق و
چرک ز خط خوردن اوهام
چون چاوش خودخوانده‌ی یک قافله،
چون پاسخ یک پرسش مفقود،
نوزاده‌ی فرسود،
حیران‌شده از منطق و خسران‌زده از سود،
صد رستم بی‌گرز، صد لشکر خمیازه سپر بسته به احلام،
ما این همه بودیم ولی باز نبودیم
جز نقطه‌ی تنهای سر واژه‌ی خرداد.
این نعره و آن داد، این شعله و آن باد.
ای کاتب صدیق دروغ‌افکن تاریخ،
هی خط زن و هی خط زن و از نو
بنویس چه ماند و چه گذشت و چه کسی از لبه‌ی حافظه افتاد.

چون غائله خوابید،
خاکستر گوگرد به هر پنجره پاشید و
شب از شبزده ترسید و
صدای رجز پیلتنان چون وزش باد سوتی زد و پیچید به خود،
تازه همان وقت شنیدیم که ما،
به همین قامت ناچیز و همین غنچه‌ی نا،
خودِ غائله بودیم.
انگار که مهتاب لب برکه‌ی آرام تصویر خودش را
کاشف شده باشد،
در وا اسفای تَرَک شیشه‌ی امید،
هر چشم
دمی چهره‌ی ممنوع خودش را دید.

ای نظم تو رقصان شو و ای قافیه‌ جان گیر و
بگو:
در بطن حواشی، ما خسته و ناشی،
چون سرخی خورشید سر قله نشستیم،
چون سایه شناور، چون باد قلندر،
در مهلکه‌ عمری گذراندیم و هنوزم که هنوز است
از حادثه مستیم.
ما غائله بودیم،
ما غائله هستیم.

 

[تاریخ تقریبی نگارش: ۱۳۹۴، متاثر از وقایع خرداد ۱۳۸۸]