رویای آلترناتیو
نوزده روز از کشته شدن مهسا امینی به دست نیروهای پلیس ایران میگذرد و در همین زمان کوتاه دردهای مخفی زیادی باز به یادمان آمده و شعلههای خشم بر سرتاپای ما زبانه کشیده. هرگونه انتظار گفتگو یا مصالحه با نظام حاکم از بین رفته. شکستهای پیاپی ما در تمام تلاشهای پیشین برای اصلاح وضع کشور در خاطرمان مانده. چارهای نیست جز انقلاب. در این دو هفته و اندی که از اعتراضات عمومی بر علیه نظام حاکم میگذرد، امیدهای ناگهانی بسیاری جوانه زده و به سرعت خشک شده تا دوباره از نو امیدی تازه جوانه بزند. اما آدمیزاد از آهن و فولاد که نیست. بالاخره جایی نفس کم میآورد. یا بغض راه نفس را میبندد یا گلو از شدت نعره کشیدن خشک میشود. در برابر نظامی که خود را فقط و فقط برای چنین رویاروییهایی آماده کرده و تمام مصالح و منافع ملت را برای ساختن دژ مستحکم خود خرج کرده، در پیش چنین هیولای جابری نمیتوان صرفاً با نیروی خشم و اشک مقابله کرد. در این دعوای بیبرگشت میان یک اکثریت سرخورده و یک اقلیت سرسپرده نیاز به تحلیل و اندیشه داریم. نیاز به امید واقعی داریم، امیدی برخاسته از درک بهتر خودمان و آرزوهایمان.
انسان انقلابی ذاتاً خوشبین است. اما بین خوشبینی و توهم فاصله بسیار است. اگر امیدواریم صرفاً با داد زدن در خیابانها جلوی نیروی قهریه نظام حاکم را بگیریم، متوهم هستیم و محکوم به شکستی بسیار بزرگ. اگر منتظریم همین فردا یا پسفردا نیرویی چنین وحشی و بیرحم با تلنگرهای پیاپی ما بشکند و نابود شود، صرفاً در خیالات به سر میبریم و خود را به زحمت افسردگی میاندازیم. باید صبور باشیم و در هر مقطعی در حین خوشبینی از درک واقعیت غافل نشویم و به سادگی به دام امیدهای واهی و تصورات پوچ نیفتیم. من، به عنوان یک شهروند و نه چیزی بیشتر، در این مجموعه گفتارها کمک میکنم تا همگی تحلیل و درک بهتری از آنچه هست و آنچه باید کرد داشته باشیم. من هم مثل شما گوی بلورین برای دیدن آینده ندارم. تنها چیزی که دارم امید است.
اولین بحثی که باید کرد سوال همیشگی آلترناتیو است. تا میاییم و از انقلاب دم میزنیم همیشه کسی هست که بگوید باید اول آلترناتیو خودمان را مشخص کنیم. اگر اینی که هست را نمیخواهیم پس دقیقاً چه میخواهیم. سوالی است که گاه بسیار هم آزارنده میشود چون ممکن است بوی بدگمانی و حتی چاپلوسی بدهد. انگار که پرسنده چشمش کور است و حجم مظالم را نمیبیند و فقط عاطل و باطل یک گوشه ایستاده و تا وقتی که تکلیف نقطه پایان را با رسم شکل برایش مشخص نکرده باشیم حاضر به همراهی نیست. شاید هم فرد پرسنده الزاماً چشمش به بیدادگریها بسته نیست ولی از ترس فردایی نامعلوم حاضر است امروز را با همه دردناکی تحمل کند، چون تاریخ ایران معاصر بر بسیاری افراد ثابت کرده که از سیاهی بالاتر هم هست و هر بدی ممکن است بدتر هم بشود. ولی پرسش درباره آلترناتیو فقط منوط به گوشهنشینان بدبین نیست. در بحبوحه دادزدنها و دادخواهیهایمان بسیار پیش آمده که ما هم خود ناگهان لحظهای شک کنیم به این که مسیر پیش رو قرار است بالاخره به کجا برسد. حرف زدن از گزینههای بعد از پیروزی را نباید فقط نشانه یأس یا بدگمانی تلقی کرد. ما نیاز داریم برای درک آنچه برایش میجنگیم حرفها بزنیم، بحثهای بسیار کنیم و در خلال گفتگوهایمان به همدیگر کمک کنیم تا تصویری از آینده مطلوب برای هم رسم کرده باشیم.
در همان ابتدای جنبشی که با مرگ مهسا امینی شروع شد، در فضای مجازی اتفاق جالبی افتاد. کاربران ایرانی از تمام جهان آمدند تا دردها و آرزوهایشان را در قالب عباراتی که همه با «برای» شروع میشد نوشتند و دو روز بعد هم خواننده جوانی به نام شروین حاجیپور براساس آن عبارات یک ترانه ساخت که ناگهان به موسیقی رسمی اعتراضات تبدیل شد. همان یکی دو روز بعد از شروع توییتهای «برای»، کسانی دیگر هم بودند که از سر خشم و دیدن خشونتهای خیابانی نهیب میزدند که این بازی مجازی گمراه کننده است و به جای دعوا در خیابان نباید پشت گوشیهایمان جملات رمانتیک درباره دردهای انباشته بنویسیم. دغدغه آن دوستان مبارز البته از سر خیرخواهی ولی نابهجا بود. به شکلی غریب، همین «برای»ها در حال تنیدن راهحل آلترناتیو بودند، همان آلترناتیوی که همیشه از ما پرسیده میشود. خیل عظیم کسانی که «برای» نوشتند در حقیقت در حال هضم دردهای انباشته در سالیان بودند و اگرچه کارشان ظاهراً رمانتیک و احساسی به نظر میرسید، اما داشتند مثل چشمهای جوشان رویای مشترک خود برای فردای بهتر را نقطه به نقطه ترسیم میکردند. آلترناتیو ما از خلال رویاهایمان پیدا میشود.
نباید اشتباه سال ۵۷ را تکرار کنیم. آن انقلاب، انقلاب آرمانهای عظیم بود. چه اسلامگراها که با کلماتی مثل «جامعه توحیدی» به دنبال ساختن دنیایی کاملاً تازه بودند و چه گروههای چپگرا که عین همان اهداف متعالی را با واژگانی چون «جامعه بیطبقه» دنبال کردند. نتیجه آن جستجوها برای آرمانهای موهومی و تصورات خارقالعاده این چیزی شده که امروز درگیرش هستیم. انقلابیون ۵۷ همه به دنبال ساختن چیزهایی بودند که تاکنون وجود نداشته. امید داشتند به خلق جهانی کاملاً نو، همه چیزش آرمانی، همه جایش ناب. تلاشهایشان برای ساخت بهشت سرانجامی دوزخی داشت. اما جنبشی که امروز پا گرفته و شعار اصلیش «زن، زندگی، آزادی» است، به دنبال بهشت آسمانی نیست. هدفش نقشی تازه بر افلاک تاریخ کشیدن نیست، بلکه برعکس هدفش یک زندگی معمولی است. آلترناتیو ما معمولی بودن است. این چیزیست که از دل آن همه «برای» بیرون آمد. انقلابی که امروز شروع شده نه قصد دارد انسان را از جهان خاکی به معراج ببرد و نه به دنبال از میان بردن زندگی به قیمت برابری است. انقلاب امروز علیه مرگآفرینان است، چون هدفش بازگشت به زندگی است.
بدترین بخش تجربه زندگی در ایران امروز این است که توان رویابافی از ما گرفته شد. عمر ما در این هدر شد که بشنویم چیزی غیر از شرایط حاضر ممکن نیست. ترسی که از همان دم اول در استخوان ما جا گرفته و در خون ما حل شده امکان تخیل و تصور جهانی دیگر را بر ما بست. عجیب هم نیست، ایرانی که امروز داریم محصول آرمانهای متعالی است، و تعالی یعنی دیگر به بالاترین بالای ممکن رسیدهای، پس غلط میکنی اگر به چیزی غیر از این فکر کنی. امروز مای انقلابی باید اول رویا دیدن را پس بگیریم تا بعد مجال پیروزیهای بزرگتر برسد.
برای انقلابیون پنجاهوهفتی، چه اسلامگراها و چه چپگراها، فکر کردن به زندگی روزمره عین حکم ارتداد بود. هر کسی که درگیر رفاه و زندگی عادی بود به هزار لقب «خرده بورژوا» و «طاغوتی» و امثالهم خوانده میشد و جایش در نزد آرمانخواهان انقلابی در اسفل السافلین بود. انقلابیون آن زمان خواستند زندگی را فدای ارزشهای والا کنند. ارزشی گیرشان نیامد و زندگی هم کشته شد. مایی که بعد از انقلاب به دنیا آمدیم نه زندگی دیدیم و نه اجازه داشتیم بپرسیم آیا این زورکی نفس کشیدن و تقلا کردن تمام آن چیزیست که از حیات قرار است نصیبمان شود. رویای ما، برخلاف آن نسل، رویایی نیست که برای تصور کردنش باید چشمها را بست، بلکه کافی بود چشممان را باز کنیم تا ببینیم باقی دنیا چه میکند. همین. رویای ما زندگی دیگران بود.
یکی از میراثهای شوم ۵۷ هم این بود که همیشه آلترناتیو را باید از بالا تعریف میکرد. وقتی میپرسند آلترناتیو شما به جای این نظام فعلی چیست، هم پرسنده و هم مخاطبش پیشفرضشان این است که باید یک نظام سیاسی جایگزین با تمام جزییات تعریف شود تا بشود آن را آلترناتیو دانست. اول تعیین کن رییس مملکت کیست، بعد بگو در قانون اساسیش چی نوشته، بعد مشخص کن که اصلاً مجلس دارد یا نه، بعد تفکیک قوا را با ذکر مثال توضیح بده، بعد ارکان نیروهای مسلح را یکی یکی تعریف کن، بعد و بعد و بعد . . . بس کنیم این ماخولیای شوم را. آن انقلاب ۵۷ بود که قصد داشت جامعه را از بالا بگیرد و از نو تعریف کند تا به پایین برسد. قصد ما این نیست. ما سرنوشت آن بازی را دیدیم. آلترناتیو ما از پایین شروع میشود. از زندگی، از رویا، از عادی بودن.
هر کدام از ما باید رویای خود را بپروراند، ما که عمری رویا بافتن را تمرین نکردیم. مسیر پایین به بالا، از رویا به حقیقت سیاسی، مسیری نیست که فیالبداهه و بیتمرین بتوانیم طی کنیم. یکی شاید رویایش ایرانی باشد که در آن زنان بتواند به مدارجی مثل قضاوت یا ریاست جمهوری برسند. رویای دیگری شاید ایرانی است که در آن هیچ کودک حاشیهنشینی بیشناسنامه نیست، برای یکی ایرانی که در آن رفتن به کنسرت راک به راحتی قدم زدن در خیابان است، یا ایرانی که تک تک رودهایش خشک نباشند. این تازه قدم اول است: تخیل کردن. حالا آن تخیل را بسط بدهیم، در آن کمی نفس بکشیم، بگذاریم برای خودش بزرگ شود و شکل بگیرد. با صدای بلند از آن حرف بزنیم، بگذاریم اطرافیانمان آن را بشنوند. هر چه بیشتر بگوییم و بیشتر صدای خود را در هنگام گفتن آن رویا بشنویم، واقعیتر میشود. وقتی جامعهای که واجد آن رویاست را در ذهن خود لمس کردیم، میتوان به مرحله بعد رفت و پرسید که برای آن جامعه چه ساختاری لازم است تا چنان وضعی را برقرار کند. باید بتوانیم فرض کنیم که یک روز معمولی در فردای پیروزی چگونه خواهد بود تا بعد از خود بپرسیم که آن ایران چه حکومتی باید داشته باشد تا آن روز معمولی محقق شود.
تمرین کنیم: مثلاً ایرانی را تصور کنیم که در آن دختر و پسر از اول ابتدایی از هم جدا نباشند و در مدارس کنار یکدیگر درس بخوانند. چنین ایرانی باید چه ساختار سیاسیای داشته باشد؟ چه تعداد از ارگانهای اجرایی و قانونی آن باید متفاوت از اینی که هست باشند؟ تفاوتشان در چه حد باشد؟ صرفاً همین ساختار و اسکلت فعلی کافی است یا باید از نو کوبید و ساخت؟ جواب هرکس ممکن است متفاوت باشد ولی مهم است که این تمرین ذهنی را بکنیم و جوابهایمان را برای هم با صدای بلند بگوییم. در همین مثال، شاید کسی بگوید که تمام ارگانهای فعلی آموزش و پرورش برای چنین ایرانی کافی خواهند بود صرفاً اگر در قانون اساسی از اسلام نامی به میان نیاید و حکومت کاملاً سکولار باشد. اما یکی دیگر ممکن است بگوید که چارچوب اجرایی وزارتخانه فعلی برای تحقق این رویا باید تغییری بنیادی کند. مهم نیست که نتیجه این کوششهای فکری دقیقاً به کجا میرسد، اصل قضیه این است که به جای آنکه از بالا شروع کنیم و جهان خود را براساس آرزوهای انتزاعی و واژگان مبهم بسازیم، از پایین شروع کردیم. از زندگی ملموس.
فایده اساسی این شکل فکر کردن به آلترناتیو این است که لازم نیست چرخ را از نو اختراع کنیم و فلک را هم سقف بشکافیم. تمام آنچه ما میخواهیم چیزهایست که باقی دنیا تجربه کرده. حکومت دموکرات سکولار چیز نایابی نیست. ایرانی که ما میخواهیم کشوری معمولی است. کشوری که در آن زن آزادانه زندگی کند. کشوری بیآرمانهای این آقا و آن آقا. کشوری که قرار نیست تمام صفتهایش تفضیلی باشد. آلترناتیو ما این است که برای رویا داشتن لازم نباشد جانمان را فدا کنیم. آلترناتیو ما خیلی ساده است، ایسم ندارد، مکتب ندارد، منبر و تریبون ندارد. آلترناتیو ما این است که خودمان باشیم.